محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

گل گلدون من

خوردنی تکراری

دیروز برای ناهار ماکارونی درست کردم. طبق معمول اندازه ای درست کردم که به شام هم برسه. وقت شام که شد رفت تو صندلی غذاش  نشست منتظر غذا. تا ماکارونی رو گذاشتم جلوش که بخوره گفت: از اینا خوردم که
23 ارديبهشت 1392

لیست خرید بابا

نشسته بود تو اتاقش و با عروسکاش حرف می زد: خرس کیفی، ژی ژی، شبنم چشم بازی کنین تا بابا براتون اسکیت بخره، ماشین بخره، گیتار بخره، ساز بخره، فلوت بخره. باشه!!!
23 ارديبهشت 1392

چشم بازی

دیروز چشم بندش و براش گذاشتم که تا داره بی بی انیشتن هاشو می بینه چشم بازی هم کرده باشه. برگشته می گه مامان دیدی دارم چشم بازی می کنم. گفتم آفرین پسرم. گفت: تا چشمم قوی بشه تا بابا برام اسکوتر بخره ماشین بخره.... تا دوچرخه ام بخره باشه!!!
15 ارديبهشت 1392

ناز من

رفتم رو تخت دراز کشیدم گفتم مامانی من خیلی خسته ام می خوام یه کم استراحت کنم گفت باشه ولی همراه من اومد رو تخت. یه مدت که گذشت و من خوابم برده بود دیدم هی صورتش و می ذاره رو صورت من و می گه: گلم،‌ ناز من،‌چشمات و باز کن، بیدار شو.
15 ارديبهشت 1392

عشق کله پاچه

دیروز برده بودمش پارک لاله. تو امیرآباد از جلوی یه کله پاچه فروشی رد شدیم دیدم یهو اومده دست من و گرفته می کشه که مامان بریم از این خوراکیا بخوریم. رفتیم دو تا پاچه براش گرفتم خورد.
7 ارديبهشت 1392

عید 92

سال جدید با تمام سختی ها و راحتی هایش دوباره روبرویمان قرار گرفت. خیلی وقت بود به پسری گفته بودیم میریم دریا و نشده بود ببریمش تا عید که شد تصمیم گرفتیم یه هفته ای بریم شمال.  ازش پرسیدم: کجا داریم میریم؟ گفت: دریا، استخر، شهربازی. ...
11 فروردين 1392

کنسرت تلویزیونی

بالاخره رفتیم کنسرت رضا یزدانی. خیلی خوش گذشت . ولی حالا ازمون می خواد بریم کنسرت رضا یزدانی تو تلویزیون ببینیمش!
11 فروردين 1392

به نام پسر به کام پدر

هفته پیش بابایی یه سی دی مال رضا یزدانی رو خرید که توش بعضی آهنگاشو کلیپ کرده بود. پسری عاشقش شده طوری که لالایی شب و صبح بخیر روزش شده رضا یزدانی. کار به جایی رسیده که می خواد از نزدیک رضا یزدانی رو ببینه. ما هم رفتیم براش دو تا بلیط کنسرت رضا یزدانی گرفتیم تا سه تایی بریم کنسرت ...
20 اسفند 1391

تو که مهربونی

 رفته بود دستشویی. بهش گفتم کارت که تموم شد از جات بلند نشو، من و صدا بزن تا بیام بشورمت. گفت باشه و منم رفتم. صدام که زد دیدم بلند شده و با دمپایی رفته رو پیفش. صدام بلند شد که:   محمدپارسا این چه کاریه کردی،مگه من نگفتم کارت تموم شد بلند نشو من و صدا کن ها؟   چی جواب بشنوم خوبه؟ نه مامان عصبانی نشو. تو که مامان مهربونی هستی. زدم زیر خنده. ...
14 اسفند 1391